ستايشستايش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

ستایش فرشته کوچولوی ما

شيرين كاريات......

1391/4/12 10:32
195 بازدید
اشتراک گذاری

چند تا از شيرين كاريات كه تو رو بيشتر و بيشتر تو دلم جا ميكنه و منو هر لحظه عاشق تر از قبل.....

ديشب ديدم اومدی ميگی الا...الا

گفتم چي ميگي مامان

هي دوباره تكرار ميكردی

منم گفتم باشه ميخواي الله بخوني ........نماز بخوني ........برو بخون ........يه وقتايي ميخونی آخه !!! قربون اون نماز خوندنت برم...

ديدم نه ...دستمو گرفتی و  ميكشی سمت آشپزخونه 

اومدم باهات 

كشيدیم سمت گاز

تو همون مدت هم هي ميگفتی الا .....الا

گفتم چي ميگي مامان؟؟؟؟؟؟؟؟من نمي فهمم

همونجور كه تكرار ميكردی الا الا دستتو بالاي سرت تكون مي دادی

بعدشم انگشتتو فرو كردی گوشه چشمت و گفتی: چش چش 

تازه فهمیدم چی میخوای بهم بگی

عزیزدلم میخواستی برات اسپند دود کنم!!!!!!!!!

چون موقع دود کردن اسپند بسم الله میگیرم و صلوات میفرستم میگفتی الا الا

و چون دور سرت میچرخونم دستتو بالای سرت تکون میدادی

و چون میگم بر چشم بد لعنت ، میگفتی چش چش

الهی مامان فدات که چقدر سعی کردی بفهمم چی میگی

همین که بهت گفتم آهااااااااا میخوای برات اسپند دود کنم؟

خندیدی ........من فدای خنده هات

یعنی خوشحال شدی که منظورتو فهمیدم

منم برات اسپند دود کردم

و تو توی بغلم راضی به پریدن دونه هاش نگاه کردی

 *******************************************************

 اين شبا كه همش فوتبال نشون ميده

شب كه بابا مياد خونه

وقتي ميخوايم شام بخوريم تو آشپزخونه

ديگه تلويزيون ديده نميشه فقط صداش مياد كه گزارشگر داره فوتبال گزارش ميكنه

وقتيكه يهو صداش ميره بالا و به جاي حساس و هيجانيش ميرسه

دختر كوچولوي شيرين من، سرك ميكشی كه تلويزيونو ببينی و  با هيجان ميگی آآآآآآآآخ !!!!!!

مثل اينكه بدونی چي به چيه !!!!!!!

حتما از بابا ديدي يه همچين حركتي رو

شيرينم عاشق اين شيرين كارياتم.........

********************************************************************

چند شب پیش بابا از تو اتاق خواب منو که توی آشپزخونه بودم صدا زد

تو هم کنارش بودی

وقتی اومدم تو اتاق بعد از صحبت با بابا مشغول انجام یه کاری شدم

تو هم ایستاده بودی کنارم و مدام این کلمه رو تکرار میکردی...اکیمی .....اکیمی!!!!

اونم با ذوق و البته صدای خیلی بلند و تند تند و مکرر!!!!!!!!!

دیدم بازم نمی فهمم که چی میگی

و تو هم همچنان اصراررررررر که به من بفهمونی که چی میگی

حدود ٥ دقیقه مدام با صدای بلند گفتی اکیمی

یهو به بابا گفتم : نکنه تو که صدام زدی اینم داره میگه حکیمه

گفتن من همان و لبخند رضایت شما همان

و فهمیدم که بلهههههه دختر خوشکل من امشب اسم مامانشو یاد گرفته

کلی ماچت کردم و قربون صدقه ت رفتم عزیزکمماچ

البته همون یکی دو روز اینجوری تلفظش کردی و الان دیگه میگی اکیمه

مامان فدات

دوست دارم.......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فهيمه و صدرا
13 تیر 91 12:19
الهي من فداشششششششششششش بشم

مادر و ببين دختر و بگير
چكار كنم اي خدااااااااااااااا


ههههههههه مرسي