ستايشستايش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

ستایش فرشته کوچولوی ما

هشتمين سال ....و يك سفر كوتاه

 دوشنبه 4 ارديبهشت سالگرد ازدواج منو بابا بود..... هشتمين سالگرد ازدواجمون   بعداظهرش من و تو دو تايي رفتيم يه كيك كوچولو خريديم كه بابا رو واسه شب غافلگير كنيم چون حدس ميزدم كه يادش نباشه و حدسمون هم درست بود.....     فرداش هم من يكمي زودتر از شركت اومدم خونه كه بريم شمال واي كه چقدر دلم هواي شمالو كرده بود...... حدوداي ساعت سه راه افتاديم و تو برخلاف هميشه فقط يكي دو ساعت تو ماشين خوابيدي و بدقلقي كردي شايد چون با ماشين خودمون نرفتيم اينجوري بودي!!!!(آخه ايندفعه با بابايي رفتيم شمال ) شب كه رسيديم حسابي مامان جون اينا از ديدنمون - مخصوصا تو - خوشحال شدن و تو هم مشغول وارسي همه جاي خ...
9 خرداد 1391

خيلي ناراحتم....

دختركم ديروز يه اتفاق بدي افتاد كه خيلي بابتش ناراحتم ديروز ظهر با بابا و خاله حليمه و شوهرخاله رفتيم لويزان ناهار اونجا بوديم بساط كباب و.... كلا خوش گذشت تو هم اونجا خيلي دختر خوبي بودي و اصلا اذيت نكردي (عکساشو بعدا میزارم این بعدا کی میاد خدا میدونه!!)  غروب كه برگشتيم خونه خواستم لباس اتو كنم كه تو طبق معمول هي دوروبرم ميچرخيدي و ميخواستي دست بزني و هي ميگفتي: اتو به (etoo be)  كه يهو از پشت سرم نميدونم چجوري  افتادي رو اتو و اتو هم افتاد......... واي ميخواستم اتو رو بردارم ولي نميدونستم چجوري كه نخوره بهت خلاصه نميدونم چجوري گرفتمت بس كه هول شده بودم و تو زدي زير گريه و منم همزمان باهات گريه كردم خيلي ترس...
8 خرداد 1391

شيرين زبوني هات

ميخوام از شيرين زبونيات بنويسم تا هميشه يادم بمونه كه با اولين كلماتت چقدر ذوق كرديم عزيزكم... اولين كلماتي كه يادگرفتي دد و مم و بابا بود خوشكلم جي جي ** جيش ** مامان ** عمو ** عمه (عمي) ** دايي (دا) **تاب (تاتا) عينك (eyna)** دست (د)** پا(با)** چشم (چش) ** مو ** انگشت(انش)** بده** الو(ادو) آب(آبه)** نه** بازي(باجي)** هویج(هبیج)  آب بازي(آّباجي) ** هاپو ** پيشي (پيچي) **جوجو(يه چيزي بين جوجو و دودو تلفظ ميكني كه من عاشق جوجو گفتنتم ) حدود يه هفته هم هست كه ميگي عزيزم البته با نازو ادا ......الهي قربون اون ناز و ادات بشم من اينجوري تلفظش ميكني : azizaaaaaaaaaaaaa و يادگرفتي كه ميگي: ياعلي (a ayi) و موقع نازی کر...
23 ارديبهشت 1391

شروع نوشته هاي يه مادر ........

سلام امروز درست در 14 ماه و 13 روزگي دختر كوچولوي نازم اولين پست وبلاگشو  مينويسم خيلي وقت بود كه ميخواستم اين كارو بكنم كه بالاخره امروز عملي كردمش ! مي نويسم تا براي دختر كوچولوم يادگاري بمونه.............  
9 ارديبهشت 1391