18 ماهگیت مبارک دخترکم
خب دیگه دختر کوچولوی من ١٨ ماهه شده البته الان که دارم این مطلبو مینویسم دیگه نزدیک ١٩ ماهگیشه ولی چند وقتی بود که اینجا چیزی ننوشته بودم دارم به ترتیب مینویسم که چیزی از قلم نیفته
پرنسس کوچولوی خونه ما یک سال و نیمه شده
و این یعنی که موقع واکسنش رسیده
و من نگران این موضوعم
یکشنبه و دوشنبه یعنی ٢٩ و ٣٠ مرداد تعطیله واسه عید فطر ... منم شنبه رو مرخصی گرفتم که واکسنتو شنبه بزنیم و تو این تعطیلات پیشت و حسابی مراقبت باشم
اما از بدشانسی درست روز قبلش سرما خوردی و دیگه واکسنتو نزدیم البته بردیمت دکتر و آقای دکتر گفت که اگه تب نداشته باشی مشکلی نیست ولی من و بابا بازم ترسیدم که نکنه سرماخوردگیت شدید بشه و واکسنتو نزدیم
البته خیلی خوب شد که نزدیم آخه شبش حالت خیلییییییییییی بد شد و تبت حدود ٤٠ درجه شد با پاشویه و قطره و شیاف هم پایین نمی اومد ......تا صبح من و بابا بالا سرت بودیم منم با گریه پاشویت میکردم آخه واقعا تحمل دیدنتو که اونجوری بی حال افتاده بودی نداشتم خلاصه دم صبح بردیمت درمانگاه از ترس اینکه خدای نکرده تشنج نکنی و دکتر یه قرص برای جلوگیری از تشنج بهت داد
وقتی رسیدیم خونه دیگه خدا رو شکر کم کم حالت بهتر شد
البته چند روزی درگیر مریضیت بودیم کاملا بی رمق شدی عزیزم چشماتم شدن قرمز قرمز الهی مامان فدات...
و اینجوری بود که واکسنت موند برای بعد از مسافرت مشهد