سفرنامه تير 91
سه شنبه هفته قبل زودتر از شركت اومدم خونه و بعد همراه تو و بابا راه افتاديم به سمت شمال
نزديكاي كرج يادم افتاد كه اي واييييييييي كيفمو جا گذاشتم .....پول و كارت بانكي .....موبايل.......دوربين و يه سري ديگه از وسايل كه تو كيفم بود جا موند
بيشتر از همه دلم واسه نياوردن دوربين سوخت كه البته چند روزي كه اونجا بوديم دوربين خاله دستم بود
و البته موبايل مامان جون
از وقتي كه رسيديم واسه همه دلبري كردي و مثل دفعه قبل نبود كه هي بخواي به من بچسبي و با مانجون و باجون و دايي گفتنات حسابي دلشونو بردي البته قبلا هم بلد بودي ولي چون ايندفعه غريبي نميكردي و صداشون ميزدي بهشون چسبيد!
فرداش هم سه تايي باهم رفتيم بيرون ..بابا يه جا نگه داشت و رفت از مغازه برامون خوراكي بخره كه وقتي برگشت گفت ماشين انگار داره بد كار ميكنه و مجبور شد ما رو زود رسوند خونه و خودش رفت تعميرگاه
و ديگه از اين تعميرگاه به اون تعميرگاه ........ايراد ماشينو پيدا نمي كردن !!! بيخود قطعه عوض ميكردن و دستمزد ميگرفتن
تا اينكه بالا خره فردا ظهرش بابا مژده داد كه بلههههه ايراد ماشين پيدا شده و يه ايراد خيليييييي كوچيك و پيش پا افتاده بوده و هيچ خرجي هم نداشته !!! ولي خب بازم خدا رو شكر كه درست شد....
و به اين ترتيب بود كه يه روز ما هدر رفت...
بعدازظهرش هم همگي رفتيم بيرون كه عكساشو بعدا ميزارم فعلا ندارمشون
البته ديگه از ظهر به بعد هوا ابري و يكم باروني شد و نشد كه ببريمت دريا
اما بابا همون روز كه ميخواستيم برگرديم بردت دريا ولي چون هوا آفتابي نبود بعد از خيس شدنت ترسيده بود سرما بخوري زود برگشتين خونه
راستي از اون موقع بگم كه دايي حميد اينا اومدن
چه صحنه اي بود ديدار تو و مبينا .......
خداييش محشرررررررر بود
چقدر همديگه رو بغل كردين و بوسيدين!!!!!!!
مبينا كه تاحالا كسي رو بوس نكرده بود واسه اولين بار تو رو بوسيد
بي خيال هم نميشدين چسبيده بودين به هم
حيف كه دوربين نداشتم دايي حميداينا هم دوربينشونو نياورده بودن متاسفانه
البته بعدا تونستم ازتون عكس بگيرم ولي خب اون اولش يه چيز ديگه بود
ديگه مدام تو خونه راه ميرفتي و مبينا رو صدا ميزدي .... مينااااااااا.......مينااااااااااااا .....اسمش رو هم عوض كردي
به هر حال اين دوسه روز هم اينجوري گذشت