ستايشستايش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

ستایش فرشته کوچولوی ما

سفرنامه تير 91

سه شنبه هفته قبل زودتر از شركت اومدم خونه و بعد همراه تو و بابا راه افتاديم به سمت شمال نزديكاي كرج يادم افتاد كه اي واييييييييي كيفمو جا گذاشتم .....پول و كارت بانكي .....موبايل.......دوربين و يه سري ديگه از وسايل كه تو كيفم بود جا موند  بيشتر از همه دلم واسه نياوردن دوربين سوخت كه البته چند روزي كه اونجا بوديم دوربين خاله دستم بود و البته موبايل مامان جون از وقتي كه رسيديم واسه همه دلبري كردي و مثل دفعه قبل نبود كه هي بخواي به من بچسبي و با مانجون و باجون و دايي گفتنات حسابي دلشونو بردي البته قبلا هم بلد بودي ولي چون ايندفعه غريبي نميكردي و صداشون ميزدي بهشون چسبيد! فرداش هم سه تايي باهم رفتيم بيرون ..بابا يه...
1 مرداد 1391

17 ماهگیت مبارک عزیزم

دختر کوچولوی من امروز ١٧ ماهه شدی ١٧ ماهگیت مبارک شاید خنده دار باشه ولی از الان نگران ماه دیگه ام که باید واکسن بزنی و میدونم که تب و درد داره فکر اینکه قراره درد بکشی اذیتم میکنه طاقتشو ندارم حتی یه خار کوچیک به پات بره خوشکلم عاشقتم ...........عاشق.......... واقعا معنی عاشقی چیه ؟ جز اینه که حاضرم هر چیزی رو تحمل کنم که تو راحت و توی آرامش باشی ؟ عاشق تک تک لحظه های زندگیتم دخترم...  
27 تير 1391

قرار با دوستاي خوشكلم

پنجشنبه گذشته (22 تير) رفتیم خونه نسترن جون روز خوبی بود و خوش گذشت فقط اينكه تو راضی نمیشدی ازم جدا شی، ولی آخراش دیگه داشتی با اوضاع کنار میومدی به هرحال خونه خاله نسترن رو ترکوندین و بعد برگشتیم خونه اینم چند تاعکس از اون روز از راست به چپ ديباي مهربون....هلياي خوشكل....آقا برديا.....و خودت عزيزم ابراز احساسات!!!! تو اين عكس هم كه آقا ارشان و شاينا وروجك اضافه شدن       ...
25 تير 1391

ثبت نوشته هاي قبلي

امروز ميخوام چيزايي رو كه قبل از درست كردن اين وبلاگ واسه خودم يادداشت كرده بودم اينجا ثبت كنم، سعي ميكنم عين همون جمله ها رو همونطور مختصر بيارم اينجا چون نشون دهنده احساسيه كه همون موقع داشتم..... چهارشنبه ٤ خرداد ٩٠: عشق کوچولوی من از اول هفته خنده هاش صدادار و همراه با جیغ زدن شده ، تعداد صداهایی هم که درمیاره زیادتر شده دوشنبه ٩ خرداد ٩٠ : دیگه گریه هاش هم همراه جیغ زدنه ، مدت طولانی صدا درمیاره و آواز میخونه سه شنبه ١٠ خرداد ٩٠ : امروز بعدازظهر ستایش کوچولوی من بالاخره بعد از چند روز تلاش در ٣ ماه و ١٤ روزگی تونست برگرده روی شکمش یا به اصطلاح غلت بزنه ........الهی مامان فدات پنجشنبه ٢٣ ت...
25 تير 1391

خانواده یعنی چه؟

    با مردی كه در حال عبور بود برخورد کردم اووه !! معذرت میخوام... من هم معذرت میخوام , دقت نکردم ...   ما خیلی مؤدب بودیم ، من و این غریبه  خداحافظی كردیم و به راهمان ادامه دادیم    اما در خانه با آنهایی كه دوستشان داریم چطور رفتار می كنیم    كمی بعد ازآنروز، در حال پختن شام بودم.دخترم خیلی آرام كنارم ایستاد همینكه برگشتم به اوخوردم وتقریبا" انداختمش  با اخم گفتم: ”اه !! ازسرراه برو كنار“     قلب کوچکش شکست و رفت  نفهمیدم كه چقدر تند حرف زدم   وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آر...
19 تير 1391

بازي با خمير

چند روز پيش خميربازي رو دادم بهت كه يكم سرگرم شي چون ميدونم كه عاشقشي.....قبلا يه بار ديگه هم داده بودم كه بازي كني باهاش البته بايد چهار چشمي مواظب باشم كه مزه نكنيش و تو هم هر چند دقيقه يه بار ميبرديش نزديك دهنت و تا ميگفتم نههههه ستايش دستتو مياوردي عقب اينم چند تا عكس از بازي با خمير يا به قول خودت امير!!!! و خلق آثار هنريت روي ديوار......       ...
18 تير 1391

يكمي خيالم راحت شد....

دختر خوشكلم ديروز همراه بابا برديمت پيش متخصص پوست...چون ديگه واقعا داشتم افسردگي ميگرفتم عذاب وجدان داشتم وقتي به صورت خوشكلت نگاه ميكردم آقاي دكتر خيلي مهربون بود و كلي هم قربون صدقه ت رفت و خيلي بهم اميدواري داد كه جاش نمي مونه البته گفت حدود سه ماهي طول ميكشه ولي به هر حال خيالمو راحت كرد بعد گفت به نظرتون ميزاره كه براش ميكرو درم كنيم؟ گفتم ميكرو درم چيه؟؟ درد داره؟؟؟؟واسه اين سن ضرري نداره؟ گفت يه جور لايه برداري با دستگاهه كه اثر داروهاش رو بيشتر ميكنه..... درد هم نداره چون خيلي لايت و بادرجه كم براش انجام ميديم و ضرر هم نداره براش گفتم نميدونم كه اجازه ميده يا نه به هر حال امتحان ميكنيم براي همكارش نوشت و ...
14 تير 1391

شيرين كاريات......

چند تا از شيرين كاريات كه تو رو بيشتر و بيشتر تو دلم جا ميكنه و منو هر لحظه عاشق تر از قبل..... ديشب ديدم اومدی ميگی الا...الا گفتم چي ميگي مامان هي دوباره تكرار ميكردی منم گفتم باشه ميخواي الله بخوني ........نماز بخوني ........برو بخون ........يه وقتايي ميخونی آخه !!! قربون اون نماز خوندنت برم... ديدم نه ...دستمو گرفتی و  ميكشی سمت آشپزخونه  اومدم باهات  كشيدیم سمت گاز تو همون مدت هم هي ميگفتی الا .....الا گفتم چي ميگي مامان؟؟؟؟؟؟؟؟من نمي فهمم همونجور كه تكرار ميكردی الا الا دستتو بالاي سرت تكون مي دادی بعدشم انگشتتو فرو كردی گوشه چشمت و گفتی: چش چش  تازه فهمیدم چی میخوای بهم بگی ع...
12 تير 1391