ستايشستايش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

ستایش فرشته کوچولوی ما

عاشقانه .... مادرانه

من عاااااااشق اين آهنگم ... چشمای بسته تورو با بوسه بازش می کنم قلب شکسته تورو خودم نوازش می کنم نمی ذارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی تا وقتی من کنارتم به هرچی می خوای می رسی خودم بغل می گیرمت پر میشم از عطر تنت کاشکی تو هم بفهمی که می میرم از نبودنت خودم به جای تو شبا بهونه هاتو می شمرم جای تو گریه می کنم جای تو غصه می خورم هرچی که دوست داری بگو حرفای قلبتو بزن دلخوشی هات مال خودت درد دلات برای من من واسه داشتن تو قید یه دنیا رو زدم کاشکی ازم چیزی بخوای تا به تو دنیامو بدم خودم بغل می گیرمت پر میشم از عطر تنت کاشکی تو هم بفهمی که می میرم از نبودنت خودم به جای تو شبا بهونه هاتو می شمرم جای ...
17 مهر 1391

دختر شيرين من...

خب بازم ميخوام از روزايي كه داره به سرعت باد ميگذره بگم از اين روزا كه هر روز يه چيز تازه از شيرين كارياتو رو ميكني و من و بابا واقعا مرور زمانو حس نميكنيم يهو به خودمون ميايم كه بازم آخر هفته شد، بازم يه هفته گذشت و تو يه هفته بزرگتر و شيرين تر و عزيزتر شدي يه شب كه با بابا اومدي خونه ديدم يه توپ دارم قلقلي رو ميخوني عزيزم خيلي تعجب كردم چون تا حالا خودم اين شعرو برات نخونده بودم !! ولي بابا گفت كه چند وقته تو پارك برات اينو ميخونه و تو ياد گرفتي وقتي كه ميخواي از كنارمون رد شي اگه جا تنگ باشه مثلا از بين من و ديوار! موقع رد شدن ميگي: ببشيد!!(ببخشيد) الهي فداي اون ادبت بشم ماماننننننننننننن وقتي كه با هم حرف ميزنيم و ميگ...
12 مهر 1391

اين روزاي تو + واكسن 18 ماهگي

اين روزاي تو.... اين روزاي تو داره ميگذره با يه دنيا شيريني، با يه عالمه شيطنت و با كلي خاطره كه دلم ميخواد لحظه لحظه شو ثبت كنم اما ميدونم كه نميشه تقريبا ميشه گفت كه ديگه كاملا حرف ميزني جمله هات كاملتر و بلند تر شده ، مي ميرم واسه اون كلمه هايي كه يهويي ميگي و من از اولين بار شنيدنشون ذوق ميكنم   واسه خودت موقع بازي ميخوني : دختر ناز بابا ....دختر ناز بابا!!!!! اون موقست كه ميخوام قورتت بدم شيرينم خيلي از شعرهايي رو كه برات ميخونيم يادگرفتي و وقتي برات ميخونم ادامشو ميگي   م ثلا من ميگم اتل متل توتوله ، گاو حسن چجوره   تو ادامه ميدي: نه شير داره نه پستون   يا وقتي برات ميخ...
27 شهريور 1391

18 ماهگیت مبارک دخترکم

خب دیگه دختر کوچولوی من ١٨ ماهه شده البته الان که دارم این مطلبو مینویسم دیگه نزدیک ١٩ ماهگیشه ولی چند وقتی بود که اینجا چیزی ننوشته بودم دارم به ترتیب مینویسم که چیزی از قلم نیفته پرنسس کوچولوی خونه ما یک سال و نیمه شده و این یعنی که موقع واکسنش رسیده و من نگران این موضوعم یکشنبه و دوشنبه یعنی ٢٩ و ٣٠ مرداد تعطیله واسه عید فطر ... منم شنبه رو مرخصی گرفتم که واکسنتو شنبه بزنیم و تو این تعطیلات پیشت و حسابی مراقبت باشم اما از بدشانسی درست روز قبلش سرما خوردی و دیگه واکسنتو نزدیم البته بردیمت دکتر و آقای دکتر گفت که اگه تب نداشته باشی مشکلی نیست ولی من و بابا بازم ترسیدم که نکنه سرماخوردگیت شدید بشه و واکسنتو نزدیم البته خیلی خوب ...
19 شهريور 1391

عاشقتم شيرينم

اول بگم یه ماهی هست که میخوام این پست رو بزارم و نمیشه ....عکس آپلود نمیشد البته عکسها هم قدیمیه.... چند تا عکس به زبون ستایش کوچولوی من خب بزارين يكمي به مامان تو گردگيري كمك كنم     اي باباااااااا مامان عكس نگير ديگه!!!   حالا هم برم يكمي آشپزي كنم و به نینیم غذا بدم     حالا برم لباسا رو آويزون كنم   آخ آخ تکالیفم مونده برم اونا رو هم انجام بدم   خب ديگه خسته شدم ديگه الان يه خواب راحت ميچسبه   راستی بعضی وقتام میام این پشتو قایم میشم  (اصلا د...
19 شهريور 1391